«قوم كهن تالش» شده است «به حد و اندازه يك ايل»


بي غلامعلي بابا ماسوله ،

«قوم كهن تالش» شده است «به حد و اندازه  يك ايل»

اشاره :

از بازديد كنندگان فهيم مان چه پنهان ، هفته هاي گذشته عزيزي با حقير تماس گرفت ودر بخشي از گفتگويش يادآور شدند:« ... به خشتاوني بگو اگر آن مطلب چاپ شده ي روزنامه ي ايران در[...] براي آقاي [... ]به چاپ مي رسيد، آنگونه مي شد كه يك تالش در روزنامه ي ايران ، كه شما را نماينده ي خود انتخاب كرده ، بازتابش داده است؟ ببينيد نوشته ي آقاي [...] در رابطه با درگذشت ...[منظوردوست مان درگذشت پژوهشگركُهنسال گيلاني بود كه به تازه گي به رحمت خدا رفته و در همين خصوص نيز يادداشتي درتارنماي مان بازتاب يافته است]آيا براستي آنگونه كه خواسته ... » و در بين گفته هاي آن تماس گيرنده جملاتي بود كه سخت برايم تكان دهنده بود، (چون همه ي گفته هاي شان را نمي توان در شبكه ي اجتماعي منتقل نمود و در اختيار افكار عمومي قرار داد از اين بابت پوزش مارا بپذيرند) كه «قوم كهن» تالش را كرده اند به «حد و اندازه ي يك ايل؟»و... و چند مورد ديگر را ـ البته همه اينها را در اختيار خشتاوني قرار دادم و ايشان تنها با لبخندي پيام او را بدرقه نمودند.

***

سال گذشته ،‌خشتاوني(در همين تارنمايي كه هر از چند گاه از وجودش استفاده مي شود تا گيلان ، آنگونه كه هست از زاويه يك پژوهشگر ديده شود ـ به زبان ساده بگويم پژوهش گيلان را تست كند تا اين دو قوم كُهن و ريشه دار گيلك و تالش را همچون چشمانش محافظت كنند . اين روش يكي از فرمول هاي پيچيده يي است كه در قالب پژوهش ، از رموز كاري ايشان به حساب مي آيد) فاز اول پروژه غلامعلي بابا ماسوله را استارت زد.

البته با پس و پيش كردن اندكي از موضوعات ، تا در واقع به تحقيقات 30ساله اش لطمه يي وارد نشده باشد . بخش ناچيزي از اطلاعات بابا ماسوله را ، آنهم تنها با ياد آوري و با بهره گرفتن واژه هايي كه تنها نامش را بدرقه مي نمود ـ برسر زبان ها انداخت.

درست بخاطر دارم در همان روزها، از ايشان پرسيدم : جناب خشتاوني فكر نمي كني اين مسئله در فضاي مجازي كه ايمن نيست ، زحمات 30ساله ات بر باد رود و مورد بهره برداري قرار گيرد؟ با لبخندي پاسخ داد:« اگر خدا بخواهد با نام مبارك اين سردار نامي تالش نهضت جنگل ، افكار سنجي خواهم نمود ‌تا ببينم چه اندازه تالش و تالش پژوهشي در اين سال ها رشد نموده است ؟ آيا فراتر از مدارش رسوخ كرده و اصلاً آن باباماسوله يي كه مرحوم فخرايي و... از كنارش گذشته اند ،‌هماني ست كه شاهدان عيني روايت كرده اند ؟‌و يا اينكه نه ، در تالش نيز پژوهشي فراتر از آن ديده مي شود ، من شايد از آن بي خبر باشم؟ در اصل يك فراخوان است . اگر جوان و يا جواناني پي غلامعلي بابا ماسوله را برايم بگيرند!.»

چون در طول اين يك دهه و نيمي دركنارش هستم به عينه ديده ام ، آن چيزي را كه بيان نمايند ، با توجه به دانشي كه در اين خصوص دارند ،‌ محال است آنرا به سرانجام نرساند. و همان هم شد .

ما در ماه هاي گذشته پژوهش جواني را ديديم . از روي كتاب پژوهشي مرحوم فخرايي گرته برداري شده است . كتابي  كه در سال 1334 اولين باراز طرف انتشاراتي جاويدان منتشرشد. از آن تاريخ تا به اكنون دست كم نزديك به 60سال مي گذرد و پژوهشگران ديگري همچون گيلك و... كم و بيش ـ البته ضد و نقيض از كنار غلامعلي باباماسوله گذشته اند . چون خشتاوني قبلن از همه ي آنها اطلاعات كافي داشت ـ‌ آيا نمي توانست در دهه ي 60 بر اساس گرته برداري از آنها به معرفي بابا ماسوله برخيزد؟ و چرا نكرد آن هم بر مي گردد به موضوعي كه در پروژه اصلي اش مفصلاٌ با تحليل و تحقيق ،  آنچه كه بر اساس داده هايي كه تاكنون در رابطه با نهضت جنگل در اختيار افكار عمومي ست، به آن خواهند پرداخت.

اين دليلش نخواهد بود تا زحمات آن جوان تالشي كه تاكنون نشان داده  قلم روان و خوبي هم دارد ،‌پژوهش اش را ناديده بگيريم و در جاي خود قابل تحسين است. همين كه وقت گذاشته و به كتاب ها رجوع نموده و از روي آنها كنكاش و مطالبي را در ارتباط با باباماسوله تهيه نموده ـ مي بايست به كار پژوهشي اش ارج نهاد . ايكاش قبل از اينكه مبادرت به چاپ آن مي نمود ،‌با ديگر پژوهشگران تالش در اين خصوص مشورت مي كرد. چرا كه خشتاوني به اين باور است «‌آنچه را كه مرحوم فخرايي و ديگران نگاشته اند ،‌تنها بخش اندكي از روز شمار جنگ و مطالبات روزمره ي نهضت جنگل است .كشته شدن باباماسوله در جنك يك كذب محض است كه اصلن او در جنگ كشته نشده است. آن محل شهادتي كه "سي في" باشد ، كذب تر از آن است كه بتوان باور كرد. از روي دست آن خبر كذب است كه ‌به تدريج در آثار پژوهشي ديگر پژوهشگران نهادينه شد.»

به باور من ، اگر آن جوان قدم رنجه مي نمود و اندك زحمتي به خود مي داد و از خشتاوني مشورت مي خواست ـ شايد همه ي اطلاعات را در اختيارش قرار نمي داد ،‌اما بخش اندكي به تلاش پژوهشي اش تزريق مي كرد تا از حالت گُرته برداري خارج گردد. چرا كه هر پژوهشي مي بايست افزون بر آنچه كه كلاسيك است ، داده هايي بر آن بيافزاييم ـ در كنار چالش گرفتن مورخين ، به فرض هم اگر بنابر دلايلي كوتاهي كرده اند را ـ‌ با بحث هاي تحقيقي و مستند اينسوي قضيه را نيز كه تالش باشد و پژوهش تالشي را نيز در نظر بگيريم كه چرا كم تحرك بوده است؟

من باب مثال؛ آن جوان هنوز هم مي تواند سه شماره ي آخر نشريه جنگل را براي خشتاوني تهيه نمايد!چون كه نشريه جنگل سه مرحله انتشار يافته است . در مرحله سوم ناقص است . چرا ناقص است ؟ اين جوان باز مي تواند در كنار سؤالاتي از همين «تالش شناس» كه 60سال از عمر كتاب سردار جنگل و 35 سال از نظام مقدس اسلامي مان مي گذرد ، در طول اين چند دهه به نام «تالش شناسي» ـ حتا نتوانسته باباماسوله را پيدا نمايد تا او را به عنوان مشاهير تالش ،‌ به جامعه تالش بشناساند. در حالي كه شخصي چون «ميرزا ابراهيم»  را ، تنها چند واژه ي تالشي درنوشتارش وجود داشته به عنوان مشاهير تالش معرفي مي نمايد!

اين نشان مي دهد ،«تالش شناس»مورد بحث اصلن كتاب سردارجنگل فخرايي را به دقت نخوانده است . مگر مي شود كتابي كه 60 سال پيش در رابطه با نهضت جنگل چاپ شده است از داده هاي آن بي اطلاع باشيم ؟‌مي بايست با بهره گرفتن از واژه ي «تالش شناسي» ـ هر واوي كه تالش در آن نقش داشته از بر باشيم . مگر مي توان آن همه داده هايي كه از باباماسوله آمده را ناديده گرفت و بعد به افكار عمومي القاح نماييم من «تالش شناس» هستم؟

اگر اين واژه ي «تالش شناسي» توانسته سرداران تالش را پيدا كند كه دسته و رسته ي باباماسوله مي بايست در طول اين سال ها پيدا مي شد. حتا فراتر از آنچه كه فخرايي ببيند و يا گيلك از شاهدان عيني سؤال كند ، اين غير تالش محترم حتا يك جمله و يا كلمه يي با ارزش تر از چهره ي بابا ماسوله در آثارش نيست . در حالي كه قطار فشنگ و تفنگش دارد با تالشان حرف مي زند.

آيا اينها را ، جوان پژوهشگر از آن «تالش شناس» پرسيده است ؟ پرسش بسيارمهمي است . اين رسالت را نه آن جوان با استعداد ـ كه تالش در آينده بايستي بر روي او حساب كند  ، بل همه ي جوانان در فراخواني از اين «تالش شناس» بپرسند! چون نمي توانم تا زماني كه ، بعضي از داده هاي خشتاوني هنوزمنتشر نشده  را در اختيار افكار عمومي قرار دهم ، و اگر قرار مي گرفت ، آنگاه عزيزان در مي يافتند روي پژوهش تالش تا چه اندازه غفلت شده است ؟ همه ي اين غفلت ها و سهل انگاري ها به نام تالش نوشته خواهد شد نه هر «تالش شناس»ي كه ، در پي خواهد آمد.

نكته ي مهمي كه بسيار لازم است گفته شود و فاجعه اش به مراتب بيشتر از كتمان كردن نام سردار تالشي كه مي بايست حداقل بر روي جلد آن جريده در كنار زحمات اين جوان ـ عكس باباماسوله را سنديت مي بخشيدند. اين نشان مي دهد ،‌تا چه اندازه ما نه اينكه مشاهيرمان را نشناخته ايم ـ بل ، تاريخ را نيز به درستي نمي شناسيم . اگر عِرق تالشي به تاريخ تالش مي بود ـ هرچند هم اگر آن نوشته پژوهشگرجوان گرته برداري شده بود به حُرمت نام بلند باباماسوله مي بايست اين كار صورت گيرد. باز اين را به حساب غفلت آن جوان سردبير نمي نويسيم . وقتي كه واژه «تالش شناسي» شده است «مشاور تاريخ و مقالات پژوهشي» نبايست همه ي اين غفلت ها را بنام آن جوان سردبير نوشت كه در صدد شناساندن تالش است !

موضوع ديگري كه جوانان تالش بايستي از همين جوان پژوهشگر سؤال نمايند اين است: آيا قبل از پرداختن به باباماسوله مشورتي هم با اين «تالش شناس» داشته اند؟(به نظر مي رسد صد در صد داشته است. چرا كه در شناسه ي شماره قبلي جريده اي كه «مشاور تاريخ و مقالات پژوهشي» درج شده بود و در شماره جديد آن واژه ها حذف ، و تنها «تاريخ» برايش باقي مانده است !!!) كه از اهميت ويژه يي براي تالشان برخوردار است .همانگونه كه تاكنون حتا يك جمله در رابطه با باباماسوله در آثارش ديده نمي شود .

نكته آخر در رابطه با پاسخ آن تماس گيرنده ـ در اصل شايد پاسخ اصلي خيل عظيم تالشان نيز بوده باشد . آن اينكه ؛ بله درست است. اگر در همان جريده شهرستان هشتپر منتشر مي شد ، اولن نياز به پاسخگويي نبود. دومن كه اين اجازه به آن جوان سردبير داده نمي شد (و تاكنون به هيچ منتقد تالشي هم اين اجازه داده نشده است) تا پاسخ آن مطلب در اختيار افكار عمومي قرار گيرد. اين نيز بر مي گردد به عدم داشتن نشريه تخصصي در تالش.

اگر تالش داراي نشرياتي قرص و محكمي بود مي بايست شخصيت هايي چون باباماسوله ها برجسته تر از ... مي بود.  يا خيلي از كاستي هايي كه امروز تالش با آن دست به گريبان است . تا جايي  كه اطلاع داريم بخش وسيع مطالبي كه به آن جريده مي رسد بازتاب نيافته و به دور ريخته مي شود.

چرايش را همان گونه كه دوست تماس گيرنده ي ما نيز در ارتباط با آن پژوهشگري كه به رحمت خدا رفته است و اين «تالش شناس» نيز با يك كلمه ي اسپانسري(منظورمان پژوهشي بوده و به مالي ارتباط داده نشود) خواسته مسئول محترم يك استان را در كنار دو واژه ي زبر و خشن«ناسپاسي يا نا آگاهي» قراردهد . اگر به آثارش رجوع شود يكي ديگر از مسئولين در جرايد فومن ، سال هاي قبل در ارتباط  با اينكه نواده گان ميرزا هنوز در زيده هستند مطالبي بيان داشته بود ، بلافاصله همين نكات ،‌پاورقي آثار پژوهشي او قرار مي گيرد.

اگر اندك دقتي به اطلاعيه ي اثر جديدش «قصه ها و مثل هاي تالشي» نماييم ، اين اسپانسر كلمه يي دوباره تكرار شده است . آنهم به قلم «ف.ن» كه تا ديروز قوم او «غير گيلاني و مهاجر»شمرده شده بود و در سال  1386 در آثاري منتشرنمود و قوم اين نويسنده كهنسال را در صفحه75 در يكي از سرفصلها اينگونه معرفي كرده است :«گلان يا ... بومي استان گيلان نيستند ...اسكندر مقدوني شهر آنان را به آب بست و ويران كرد،‌از آن جا گريخته و گيلان را بنا نهادند...» و امروز از اسپانسركلمه يي «مهاجر» خواسته تا تالش «را در يك نگاه با محتواي كتاب آشنا » كند!

يعني 5 سال قبل بود «غير گيلاني و مهاجر» و امروز چگونه آن «مهاجر» در مقدمه آن كتب ، تالش را با واژه هاي بدرقه آميز آشنا كرده است ، مي بايست جوانان تالش از خود آن «تالش شناس» پرسش نمايند؟ و يا...

وقتي كه با قلم ، در جايگاه «تالش شناسي» قرار مي گيريم و با ادله هاي اين چنيني به زبان خاصي مي گوييم «غير گيلاني و مهاجر» يعني اينكه به مراتب بالاتر از تاريخ آنها قرار گرفته ايم و تاريخ شان را كاويده ايم . و نتيجه گرفته ايم كه قوم تالش داده هاي بس بيشماري داشته و دارد ، مي توان همه ي ظرفيت هاي اين قوم را به پيرامونش تحميل نمود. ديگر نمي توان با بهره گرفتن  از قلم آن «غيرگيلاني و مهاجر» ـ تقريظ براي كتاب«قصه ها و چيستان هاي تالشي» گرفت!

آيا هيچ مي دانيم كه با چاپ آثار گذشته مان ـ «تاريخ تالش» را آنگونه به افكار عمومي از جمله همان زبان خاص معرفي نموده ايم (كه حتا آثارش در كتابفروشي در حال فروش است . آيا به آن نويسنده ي كُهنسال قبلن گفته شده كه واژه ي «غير گيلاني و مهاجر» را تكذيب كرده ام و در چاپ بعدي حذف خواهم نمود؟ آيا با توافق طرفين آن مقدمه نوشته شده است ؟ و يا اينكه نه آن نويسنده ي كهنسال پذيرفته كه مهاجر است ؟!) چگونه مي توان آب بستن قفقاز توسط اسكندرمقدوني را ديد، اما بابا ماسوله يي كه در منطقه تالش بوده و از خود رشادت ها به خرج داده و فرزندان همان قوم «غيرگيلاني ومهاجر» اندك اطلاعات به همراه عكس از او ارايه داده اند، اما از ديد اين «تالش شناس» به دور مانده است ؟!

اين پرسشي ست كه اساتيد محترم تالش زباني كه به تالش اشراف دارند ، مي بايست از كنار اين واژه ي «تالش شناسي» با ديد  تحليلي بگذرند. اگر خداي ناكرده خطايي رُخ داد ـ چون واژه ي «تالش شناسي» در كنارش تعبيه شده است ،‌همه ي عواقب آن را به نام اين قوم (تالش) خواهند نوشت و متأسفانه تا حدودي هم نوشته شده است . منجمله به قلم  دكتر فريدون شايسته در گيله وا شماره 96 مهر و آذر 86 در صص 37و36 تحت عنوان «تحقيق يا تحريف؟»‌براي افكار عمومي باز شده است . آيا در تالش سطري از اين شيوه ي اسپانسر كلمات به تحليل گرفته شده است ؟

 اين رويه متاسفانه از سال 70 تا 75 براي تالشان جمهوري آذربايجان و پژوهشگراني كه تا حدودي با تالشان در ارتباط بودند نهادينه شد(آنهم براي اشخاصي كه در تالش بودن آنها مي بايست شك كرد كه لوگوي نشريه را نيزتصاحب مي كنند و بعد باباماسوله يي كه زبان خاصي عكسش را به تاريخ مي سپاردو ما در جريده مان سانسورش مي كنيم)  و اين كلمات اسپانسري اگرچه 5 سالي در جمهوري آذربايجان خريدار داشت و اولين بار از طرف «ايقرار علي اُف» وارد خاك جمهوري آذربايجان شد . آنهم در پناه تاريخ پژوهي ـ چند ماهي كه ديده شد آب از آب تكان نخورده است «نوروز» را به پيشواز اسپانسر كلمات رهنمود كردند، كه بلافاصله از طرف تحليل گران آنسو ،‌واژه هاي مورد نظر ارزشيابي ومورد تجزيه و تحليل قرار گرفت و در مطبوعاتي كه بي طرفانه و تخصصي در رابطه با بوم و قوم گرايي كار مي كنند به آن پرداخته اند . در كنارش نيز براي تالشان آنسو ، اين واژه هاي اسپانسري به درستي رونمايي شد و همگان دريافتند كه براي اين پژوهشگر، تنها كلمات است كه كاربرد آنچناني خواهد داشت و بر روي همان كلمات اسپانسري مي توان سرمايه گذاري هاي لازم را نمود.

هنوز حادثه ي «نوروز»ي كه در آنسو رُخ داده ، بايد و شايد براي تالشان اينسو و حتا تحليل گران و اهل پژوهش كالبد شكافي نشده است . نظير همين موضوع «غير گيلاني و مهاجر» كه به دام اين واژه ها افتادند و صدمات جبران ناپذيري را متقبل شده و سرنوشت شان آنگونه رقم خورد .

در اينسو براي تالشان هر واژه يي مساوي است با آنچه كه در بالا به تفصيل اشاره شد. آنهم با اندك زماني و در طول 5سال ،‌بي آنكه به عواقب واژه هاي سال هاي قبل بيانديشند ، عمق آبي كه اسكندر مقدوني به قفقاز بست چقدر فرسايشي بود كه توانست «نوروز» و امثالش را غرق كند؟ در اينسو مي بايست از وظايف جوانان با استعداد تالش و اساتيد تالش باشد تا اصل واژه ي اين قوم در بين ديگر اقوام محافظت گردد.

 وقتي كه عكس يك سردار را در جريد ي محلي پنهان مي كنيم ، ‌در عوض به سياست بازي مي پردازيم دارد پرچمي را مي بوسد كه تاكنون هيچ مرجعي آنرا به رسميت نشاخته است . آيا آن «غير گيلاني و مهاجر»مي داند در كنار مقدمه آثاراين شخص «تالش شناس» واژه هاي ديگري بصورت اسپانسري حك شده كه به «مشاور تاريخ و مقالات پژوهشي» معروف است؟ اگرچه فرزندان صادق تالش چندين سال است بر روي اين كلمات اسپانسري زوم نموده و با آناليز نمودن اين فرمول ، غلطت اين شيوه را رقيق كرده اند .

 


آخرین نظرات ثبت شده برای این مطلب را در زیر می بینید:

برای دیدن نظرات بیشتر این پست روی شماره صفحه مورد نظر در زیر کلیک کنید:

بخش نظرات برای پاسخ به سوالات و یا اظهار نظرات و حمایت های شما در مورد مطلب جاری است.
پس به همین دلیل ازتون ممنون میشیم که سوالات غیرمرتبط با این مطلب را در انجمن های سایت مطرح کنید . در بخش نظرات فقط سوالات مرتبط با مطلب پاسخ داده خواهد شد .

شما نیز نظری برای این مطلب ارسال نمایید:


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: